چاپ خبر
دبیرستان پسرانه شهید بهشتی (دوره اول ) دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴
گرفتن نمره 20 از دبیر تیموری

شعر از :  رضا رحمان زاده ، دانش آموز کلاس نهم ج مدرسه شهید بهشتی بابل (متوسطه اول)    نام دبیر: آقای تیموری

اولین روز آمد مدرسه را.                

   سال هشتم بودیم.                                      

همگان می گفتند: بد بمیریم امسال.                          

تیموری ست معلم ما را.               

من نمی دانستم که بود تیموری.

بچه ها را گفتم:                                

کیست این تیموری ؟که همه زو ترسند؟

گفتندم که مپرس.                     

باز هم پرسیدم.که بود تیموری.                 

باز هم گفتندم که مپرس.

ترسیدم بسیار.                                

زنگ سوم که رسید،                                         

به کلاسی رفتیم.

ناگهان در وا شد.                            

آمده وقت وصال یاران.                                    

چهره اش نورانی.

چشم،آرامش دریا لیکن؛

بازوان قدرت سونامی داشت.

جلسه اول پرسش کرد و همه مان بیست شدیم.

زنگ تفریح که خورد،              

به یکی گفتم:تیموری این بود؟           

ترسناکیش کجا بود ای دوست؟

لیک،پاسخ به خلاف انتظارم بوده ست:

امتحانش سخت است.

نتوانی که از او بیست بگیری بلکه زو میس بگیری ای دوست.

غم یک نمره ی بیست،

خواب در چشم ترت می شکند.

امتحانی بگرفت.

نوزده گشتم من.

اشتباهی کوچک را.

می بشد بیست شدن لیک نشد.

لبخندی زد و گفت:

کس نشاید بگرفتن بیست.

گفتمش:خواهی دید.

امتحان بعدی،برگه ها را آورد.

گفتمش:20 مراست.

گفت:لا ممکن له.

گفتمش:20 مراست.

گفت:در خواب نخواهی دیدن.

گفتمش:20 مراست.

گفت:ممکن نبود ای جوجه!

شیخ عباس قمی گفت:

بود معجزه گر 20 دهد تیموری.

گفتمش:20 مراست.

گفت:ببینیم و تعریف کنیمش بعدا.

گفتمش:20 مراست.

گفت:ای جوجه بدان میس تو راست گر دگر بار بگویی این حرف.

امتحانی بگرفت.

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی.

20 گشتم این بار.

پس زبانم به در آوردم و گفتم:

دیدی که شدم 20 به آسانی من؟!

گفت:این شانسی بود.

گفتمش:بودم شایسته ی 20.

گفت مرا:

امتحان بعدی می شود معلوم.

از کلاس او چو برون رفت،کلاس،

به هوا رفت ز شادی.

رجبی دف می زد،حسنی کف می زد.

در میان همه سلمان اما.....

گشت تکدست زنان همچو زنان!

هفته ی بعد اما آزمونی بگرفت.

مطمئن بودم که می شوم 20 ولی ....

آه و واویلا

چه سؤالاتی بود چه سؤالاتی بود؟

هسته ی جمله ی اول به توان 2 شود چند؟بگو:

رادیکال کنایه به توان تشبیه؟

حاصل جمع مراعات النظیر و استعاره بشود چند؟بگو.

ریشه ی هفتم ایهام شود چند؟نمی دانی؟چک!

این چنین بود سؤالات ای دوست.

نمره ام چند شود؟

مطمئنا نتوان 20 شوم بلکه شوم کمتر 5!

برگه ها را که به دفتر برد،

ناگهان چشم همه گریان شد؛کله ها بریان شد.

حافظ کل که همه را می زد

خویش را می زد این بار ولی ....

سلمانپور که هر دم همه را شاد همی کرد

این بار دست بر سر زند و سر زند اندر دیوار.

ناگهان در واشد.....

تیموری آمد.

دست چپ بیل و کلنگ و دیلم!

چه بزرگ است ورا دست؟!

در ید راست یکی داشت کمربند پلنگی آن روز

زره پولادین،و کلهخود به سر

 پوستین های پلنگین بر دوش

جنگ برپا شد

جنگ جنگی نه برابر بود

آنچنان زد ما را

 مرغ گردون بر ما برمه کنان گشت آن روز

بهترین نمره ی ما کمتر 10 بود آن روز

راست می گفت

بود معجزه گر 20 دهد تیموری

 

 

انتهای پیام/.