زمینه پیدایش ضرب المثل از کوزه همان برون تراود که در اوست
شخصی کوزه نو آورد، پر از شراب کرد و سبو میتراوید. چون در راه افتاد، مُحتَسِب دچارش شد. گفت: «در کوزه چیست؟» جواب داد که شیر. محتسب باز گفت: «که چیست؟» گفت: «از کوره همان برون تراود که در اوست».
پیامهای ضرب المثل از کوزه همان برون تراود که در اوست
1. عملکرد هر کسی متناسب با افکار و اعتقادات اوست.
2. اندیشه هر کس متناسب با احوال درونش میباشد.
3. از زمین شورهزار نمیتوان انتظار روییدن محصول داشت.
4. از هر کسی بیش از تواناییها و استعدادهایش کار بر نمیآید.
کاربرد: 1. در شماتت و سرزنش انسان بدذات و یا تنبل و کسل که کار خطایی از او سرزده. 2. در مقام منع به کار گماردن انسانهای نالایق به پستها و مقامهای کلیدی
ضرب المثل های هم مضمون ضرب المثل از کوزه همان برون تراود که در اوست
ـ آبِ خُرد، ماهی خُرد.
ـ آب شیرین نزاید از گل شور.
ـ آن کند هر کس که از اصلش سزا باشد.
ـ از اصل نیک، هیچ عجب نیست فرع نیک.
ـ از بید، بوی عود نیاید.
ـ از جهنم، باد خنک نمیوزد.
ـ از دیو، مهربانی نیاید.
ـ هر کسی آن کند کز او شاید.
ـ تو از تیرگی، روشنایی مجوی.
ـ درخت از میوهاش شناخته میشود.
ـ نیاید کار شیطان از فرشته.
ـ ز شاخ خشک چه داری امید برگ و ثمر.
ـ مَطَلَب بوی نافه از مردار.
ـ ز مُشک بوی و ز خورشید نور نیست.
اشعار هم مضمون ضرب المثل از کوزه همان برون تراود که در اوست
از مردم بدْاصل، نخیزد هنر نیک * کافور نخیزد ز درختان سپیدار (منوچهری)
بد، ز بدگوهران پدید آید * هر کسی آن کند کز او شاید (عنصری)
مَهِ فشانَد نور و سگ عوعو کند * هر کسی بر خلقت خود میتند (مولوی)
کاسه چینی که صدا میکند * خود صفت خویش ادا میکند درخت تلخ هم تلخ آورد بر * اگر چه ما دهیمش آب شکر
ریشه های قرآنی حدیثی ضرب المثل از کوزه همان برون تراود که در اوست
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ؛ بگو هر کس طبق روش (و خلق و خوی) خود عمل میکند.» (اسراء: 84)
«وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدًا؛ سرزمین پاکیزه، گیاهش به فرمان پروردگار میروید، اما سرزمینهای بدطینت (و شورهزار) جز گیاه ناچیز و بیارزش، از آن نمیروید.» (اعراف: 58)
امام علی(علیه السلام): «اَلْاَعْمالُ ثِمُارُ النِّیّاتِ؛ کردارها، ثمره نیتها هستند».
لغات ضرب المثل از کوزه همان برون تراود که در اوست
تراود: ترشح کند.
محتسب: داروغه.
دچارش شد: گرفتار شد، مبتلا شد.
خرد: کوچک.
اصل: ریشه، فطرت.
فرع: آنچه از اصل جدا شود، شاخه.
بید: درختی است بیمیوه و سایهدار.
عود: چوب درخت عود که میسوزانند و بوی خوشی از آن متصاعد میشود.
مَطَلَب: درخواست نکن.
کافور: جسمی است سفید و با بوی مخصوص که از درخت کافور استخراج میشود.
دهیمش: به او بدهیم.